تو فقط زهرا باش

" جهاد زیبای من در خاکریزی به نام خانه، برای فتح الفتوحی به عظمت " لتسکنوا الیها

تو فقط زهرا باش

" جهاد زیبای من در خاکریزی به نام خانه، برای فتح الفتوحی به عظمت " لتسکنوا الیها

مشخصات بلاگ
تو فقط زهرا باش

من از آن روز که در بند توام، آزادم

شادمانم که به دست تو اسیر افتادم




آیه " وَمِنْ آیَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْوَاجًا لِتَسْکُنُوا إِلَیْهَا وَجَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً وَرَحْمَةً " به وضوح و صراحت کامل داره میگه تمام هویت من به عنوان یک انسان از نوع زن در این تعریف شده که همسرم در کنار من به آرامش برسه..

حتی حضرت زهرا (س) هم بخشی از مقاماتش به این دلیل بود که ازدواج کرد و در رویارویی با مشکلات زندگی مشترک، موفق شد به عنوان همسر یک مرد، او را در خانه اش به آرامش برساند. همانطور که در کلام حضرت امیر (ع) هست که به صراحت میفرمود: " وقتی به خانه می آمدم و به چهره زهرا نگاه می کردم تمام غم و اندوهم برطرف می شد." و در جای دیگری فرموده-اند: " دائماً به او می نگریستم و از دلم غم و اندوهها زدوده می شد. "

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

زد به سرم و بعد یه جر و بحث حسابی با آقای خونه بیچاره که گیر من افتاده، هم اینستاگرام و هم تلگرام رو کلا پاک کردم

دلم ولی فضای مجازی تنگ میشه.. وای وبلاگ زن اقا و همه خانوم های طلبه ای که قبلا خاطراتشون رو از  وب میخوندم


خیلی داغون شدم.. نمیدونم چمه


میدونم مقصر منم ولی با این حال،سعی در درست کردن رفتار خودم ندارم


نمیدونم عاقبتم چی خواهد شد


شاید بریم کربلا.. برا بار اول من و بار دوم حاجیم


پیاده

  • زهرابانو

چند وقت دیگه اسباب کشی میکنیم

میخوایم رهن بیشتر بدیم تا مقدار اجاره کمتر شه.. پول رهن هم مال خودمون نیس.. یا پول پیش این خونه اس که از وام ازدواج بود که هنوز یک پنجم ِِش هم پرداخت نشده.. یا وام امسال هس که فعلا هیچ قسطی ازش ندادیم و یا دو میلیونی که از داداش محمد میخوایم قرض بگیریم

با اینکه اخر ماه تخلیه اس ولی هنوز خونه پیدا نکردیم که به پولمون بخوره

بعد اومدن زینب خانوم حالم خیلی بد بود

بعد رفتنش بدتر شد.. حالا من در آرزوی جبران مرگ دختر حاجی،فقط به این فر میکنم که بچه دیگه مون سالم صالح و(دختر) باشه

حاجیم عاشق دختره.. اون سری چیزی از این علاقه اش نمی گفت

ولی وقتی فهمید دختره کلی ذوق کرد وهر روز برای آینده خودشو دخترش نقشه ها میکشید

آزمایش هام نشون میده پروتئین سی خونم کمه.. و کمبود این نوع پروتئین باعث میشه خون رسانی به جفت با مشکل روبرو شه و خون لخته شه

اگه اون سری این آزمایش رو داده بودیم دخترمان تلف نمیشود

یه آزمایش معمولی که قند خون و چربی بود رو دادیم.. فشار خونم هم تقریبا 8یا 9بود..

این خونه هم خاطره خوب داشت هم بد.. ولی بدترینش خبر رفتن دختر گلم بود

  • زهرابانو

قرار بود این روزا به دنیا بیاد

اما...

یکم عجله داشت

15فروردین یهویی اومد.. 15فروردین به وقت24 هفته و 5 روز

18 فروردین هم یهویی رفت

صدای قلبش هنوز هس..

زینب خانوم تقریبا 6 ماهه ی مامان!پَر



‏گیر افتاده دلم در طلب یک طلبه...

قامتش را که چه عمامه،عبایی دارد

  • زهرابانو

امروز رفتیم سونو.. جواب سونوگرافی که نشون میده بچه سالمه.. الحمدلله

البته غربالگری هم بود.. اینم نشون داد جنین مشکلی نداره

قبل من یه خانوم رفت داخل.. همسر اونم طلبه بود

از دکتر پرسید میتونه صدای قلبش رو ضبط کنه

دکتر گفت نه.. واس چی میخوای

من که از بیرون صداشون رو میشنیدم.. شنیدم که خانومه گف پدرش میخواد

گف خب بگین بیان پشت در صداشو بشنون

هیچ چی دیگه.. من که تصمیم داشتم صدای قلبش رو ضبط کنم و یادگاری نگه دارم،بدجوری خورد تو ذوقم

اون خانومی هم که برگه سونو رو تایپ میکرد.. از دکتر پرسید جنسیتش معلوم نیس

گفت چرا دختر بود

بعدش من رفتم.. قبل اینکه برم تو،ضبط صوت گوشی رو روشن کردم

رفتم داخل و دکتر گف همه چی نرماله..

 صدای قلبش هم ضبط شد 

خانومی که بیرون بود.. بهم گف قبض اشتباهه.. ببرید پایین درستش کنن.. منم تا برگردین جواب رو آماده میکنم

ما رفتیم پایین و برگشتیم جوابو گرفتیم.. بردیم بیرون خوندیم دیدیم جنسیت رو ننوشته

برگشتم از خانومه پرسیدم جنسیت جنین مشخص نبود؟؟

گف مگه ننوشتم.. گفتم نه چیزی نبود.. گف از دکتر بپرس ببین یادشه

از دکتره پرسیدم گفت چن وقتت بود.. گفتم 15 هفته و 5 روز

گف دختره

گفتم قبل منم یکی اومد تو،اونم دختر بود برا ما هم دختره؟

گفتن اره دختر بود

فعلا که شک دارم.. اخه یکی رو که دکتر الان داره نیگا میکنه و میگه دختره،بعدا پسر به دنیا میاد

فک کن حالا یادش هم نباشه.. یعنی معلوم نباشه یادش بود یا نه

برا ما فرقی نداره دختر باشه یا پسر.. مهم اینه سالم و صالح باش.. همین

خداجونم شکرت،بابت همه چیزایی که لایقش نبودم و بهم دادی

  • زهرابانو

اوایل ازدواجمون بود .یه سی دی مربوط به ازدواج دستم رسید همون اوایل سخنرانیش بود که گفت(عین جملات یادم نمونده اما مضمونش این بود) :

"اوایل ازدواج روابط خیلی عاطفی تره اما یه چند مدت که بگذره دیگه از اون رفتارهای عاشقانه خبری نیست .مثلا اوایل ازدواج آقای داماد پای عروس خانم رو بوس میکنه و خیلی تواضع داره اما 6 ماه که گذشت از

جو گرفتگی اوایل دیگه خبری نیست و آقا کلی هم خجالت میکشه که چرا اوایل ژای خانومشو میبوسیده."

 

با شنیدن این مطلب خیلی ناراحت شدم طوری که حتی دیگه انگیزه گوش دادن بقیه سخنرانی رو نداشتم .چطور میتونستم انگیزه داشته باشم برای ساختن زندگی ای که عمرش بیشتر از چند ماه نبود .

اصلا به شوهرم هم چیزی نگفتم در این مورد . دلم نمیخواست بفهمه که چقدر جو گرفتدش و خجالت بکشه و این پروسه چند ماهه، 2 ماه هم دوام نیاره.

صبر کردم و صبر کردم تا ببینم  این جو گرفتگی کی تمام میشه .

به سه ماه که نزدیک میشدیم میگفتم دیگه آخرشه.

بعد دیدم که نبود .

میگفتم شاید شامل 6 ماه بشیم .

 میدیدم بازم نه .

و همینطور یکسال

دو سال

سه سال

و...

هنووووووووووووووووز !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! منتظرم و انگار این چند ماه قصد تمومی نداره.

دو روز پیش روی مبل نشسته بودم و پاهام رو روی میز دراز کرده بودمو درس میخوندم.

علیرضا داشت ظرفا رو میشست،

 یه دفعه با خودم فکر کردم که چند روزه علیرضا پاهام و بوس نکرده و گفتم احتمالا دوره چند ماهه اول زندگی تموم شده و وارد مرحله دوم و اصلی !!!!!!!!!!!!! زندگی شدیم.

 نمیدونم چند دقیقه گذشت که یه دفعه دیدم علیرضا اومد کنار میز نشست و پاهامو بوسید. (واقعا ً خیلی وقتا احساس میکنم فکرمو میخونه)

الهی فداش بشم که اینقدر بزرگواره. همیشه تواضع میکنه اما هر بار در نظر من بزرگترین و مردترین مرد دنیا میشه.

از همون چند سال پیش متوجه شدم اون آقای کارشناس !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! چی رو در نظر نگرفته . اگر اون رفتارهای اولیه فقط بخاطر تازه بودن روابط  باشه اون حرف کارشناسانه!! درسته. یعنی وقتی یه کم زمان گذشت اون رفتارها هم میگذره.

 امااااااااااااااااااااا

 اگه رفتارها بخاطر شناخت طرف مقابل باشه (چه نگاه به عنوان یک انسان، چه نگاه به عنوان یک زن یا مرد ، و چه نگاه به عنوان یک فرد با ویژگیهای خاص خودش) دیگه گذشت زمان نمیتونه اون احساسات و روابط رو تحت تاثیر قرار بده.

وقتی میبینم شوهرم اینقدر با احترام به من به عنوان یه زن نگاه میکنه وقتی از توی حرفاش متوجه میشم که چه نگاه مقدسی به زن داره از ته قلب شاکرت میشم خدای مهربونم . 

چون این مقام و ارزش رو تو به من دادی ،

تو اونقدر سفارشمو به پیامبرت کردی که فکر کرد حتی به زن نباید اف بگی

تو اینقدر حق و حقوق واسم در نظر گرفتی وگر نه زن بخاطر جثه ضعیفش تا ابد مورد ستم واقع میشد


وبلاگ ستاره جان

  • زهرابانو

همیشه وقتی ظرفا رو میشست میومد و با خوشحالی میگفت :ظرفا رو واست شستم.

یا

همیشه وقتی خونه رو مرتب میکرد میومد و با خوشحالی میگفت :خونه رو واستکردم دسته گل.

یا

همیشه وقتی خرید میکرد میومد و با خوشحالی میگفت :واست همه چی خریدم.

و...

ومن اوایل همیشه ناراحت میشدم و میگفتم :

واسه من نه، واسه خودت !

یا

آخه مگه فقط من تو این خونه زندگی میکنم؟

یا

اگه من تنها بودم کجا این همه ظرف کثیف میشد ، خودت ظرف کثیف کردی ، خودتم شستی!

یا

 من مگه چقدر خونه رو نامرتب میکنم ؟

یا

 وظیفته !

یا

من غذا درست میکنم تو هم باید سهم خودتو تو خونه خودت ادا کنی .

و...

نمیدونم چرا یه عرق فمینیستی داشتم . تو ناخودآگاهم فکر میکردم مردها زنها رو کلفت خودشون میدونن و به خاطر همین هم شمشیرم رو از رو بسته بودم و میخواستم ثابت کنم که کلفتی خونه مال زن نیست.

فکر میکردم وقتی میگه فلان کار رو واست انجام دادم ، منظورش اینه که وظیفه تو بوده و من وظیفتو انجام دادم.(با اینکه همیشه با مهربونی و روی خیلی خوش میگه  )

و همیشه سر این موضوع قشقرق راه مینداختم و واسم عجیب بود که اون اصلا دلیل حساسیت منو نمیفهمید و بار بعد هم باز میومد و میگفت : فلان کارو واست انجام دادم.

یه روز صبح که بیدار شدم تصمیم گرفتم جوجه کباب درست کنم . میدونستم خیلی دوست داره .

زنگ زدم اداره و بهش گفتم "امروز میخوام یه غذای خوشمزه واست درست کنم ."

الهی قربونش برم کلی ذوق کرد و تشکر کرد.

 وقتی گوشی رو گذاشتم خودم به حرف خودم فکر کردم ؛ دیدم اونم میتونست بجای این همه تشکر

 بگه: وظیفته !

 بگه: واسه من نه ، واسه خودت .

بگه: مگه فقط من میخوام غذا بخورم .

و...

و اون موقع بود که فهمیدم  درسته که این کاری که میکنم بهره اش به خودم هم میرسه، ولی در اصل به عشق علیرضا دارم این کارو میکنم .

تازه فهمیدم عزیزم تو این مدت منظورش چی بوده .

 طفلکی میگفتها، ولی من منظورشو  نمیفهمیدم .

از اون به بعد هر وقت که میگه فلان کارو واست کردم میرم بغلش میکنم و میگم الهی قربونت برم دستت درد نکنه .

یا

خدا انشالله واست جبران کنه .

 یا

 چقدر زحمت کشیدی عزیز دلم

و...

و اون میگه:

 نه عزیزم وظیفمه .

یا

من نباید بزارم تو پیش من اذیت بشی

یا

 من که کاری نکردم .

 

 

و اینطوری با یه تغییر نگاه ساده لحظه هایی که با بدبینی های الکی واسه خودم تلخ میکردم میشه جزء لحظه های قشنگ زندگیمون.

و اینه که میگن جور دیگر باید دید.

 

  • خدای مهربونم کمکم کن نگاهم به زندگی خودخواهانه نباشه .کمکم کن بتونم به هرچیزی اون جوری نگاه کنم که تو دوست داری.
  • وبلاگ ستاره جان
  • زهرابانو

امروز تو یه وبلاگ دیدم نوشتن" لذت کمتر داشتن ".. برای ماها که عادت کردیم کم نداشته باشیم این موضوع یه چیز غیر قابل هضم ه

ولی انصافا خیلی از چیزهایی که ما تو خونه داریم استفاده نمیشن
تو خرید جهیزیه از بابام خواستم برامون تخت خواب نگیره.. چون هیچ وقت روش نخوابیدم و عادت هم نداشتم.. پس دلیلی نداره بابتش پول بدیم
ولی بعضی از فامیل ها میگفتن نه این چیزا باید باشه.. الان دیگه تو همه جهیزیه ها هس
الان میبینم چندتا از اشناهایی که تخت داشتن به دلایلی دیگه مثل اوایل ازدواج روش نمیخوابن.. 
الانه که من دارم لذت میبرم از این تخت نداشتن
چون حس میکنم یه چیز جاگیره.. یا مثلا چند تا کیف دارم که حس میکنم فقط جا اشغال کردن و دیگه لازمشون ندارم
ولی چون نو هستن دلم نمیاد بندازمشون دور

جامعه امروز همه پاسخ های عاطفی,حسی و انسانی را در مناسبت های مختلف با کالای مادی و مصرف تعریف می کند.

 روزهایی چون روز مادر, روز پدر, عید,جشن ها,تولد و هزار روز دیگر بهانه ای است تا جامعه سرمایه داری پول ته جیب شما را ببلعه.تا شما برای بیان عشق, دوست داشتن,احترام,تشکر و... متوسل به خرید بشین. چگونه با تعیین روزهایی در تقویم هدیه دادن و گرفتن از عملی اختیاری و دلبخواهی به وظیفه و اجبار تبدیل شد؟ چگونه عنصر غافلگیری از آن حذف شد و به عملی برنامه ریزی شده تبدیل شد؟ چگونه این همه تکرار شد تا در برخی از موارد به ملال این روزهای ما تو خونه ها بدل شد. هدیه هایی که از روی ادب دریافت کردیم و یا حتی خودمان به بقیه دادیم اما در پستوی خونه ها پنهون شده. چی می شد اگر این مادیت هدیه را حذف یا کمرنگ می کردیم. دقت کنید نمی گم هدیه را کم کنیم می گم مادیت آن و کالایی شدنش رو، از سر وظیفه بودنش رو, وابسته به تقویم بودنش رو.. تا این عمل انسانی انسانی تر می شد و دوست داشتنی تر!

  • زهرابانو

من کلاً آدمی هستم که مهمون برام خیلی مهمه و وقتی قراره یکی بیاد خونمون دیگه حتی تا اعماق کمدها و کشوها رو هم مرتب میکنم ... چند وقت پیش یاد این فرمایش از حضرت علی (ع) افتادم که  به امام حسن (ع) فرمودند: مراقب باش به بهانه صمیمیت حق نزدیکانت را پایمال نکنی. چون هرکس که به تو نزدیکتر باشد، حق بیشتری بر گردن تو دارد. (نقل به مضمون)

از خودم خجالت کشیدم که درحالیکه حق خودم و خانواده م بیشتر از همه باید مراعات بشه، من اینقدر در رعایت حقشون کوتاهی میکنم و اونوقت به خاطر چهارتا مهمون اینطور خودم رو به آب و آتیش میزنم!

یادم اومد که حضرت مادر (س) هم خیلی در مرتب و تمیز بودن خونه و زندگیشون سنگ تموم میذاشتند و این کارها رو از روی علاقه انجام میدادند، نه اجبار. طوری که حتی وقتی خدمتکار داشتند دلشون نیومد خودشون رو به کل از این کارها محروم کنند و یک روز در میون کارهای خونه رو انجام میدادند ... یا اینکه حتی در روز شهادتشون به سختی بلند شدند و لباسهای بچه ها رو مرتب کردند و دستی به خونه کشیدند. طوری که همه امیدوار شدند که لابد حالشون بهتر شده که دارن به این کارها می پردازند ...

از اون روز سعی کردم خونه طوری باشه که برای ما ساکنینش آلودگی بصری نداشته باشه و همه با آرامش توش زندگی کنیم. خدا رو شکر الان اوضاع خیلی بهتره. حال خودم هم خیلی بهتره، چون بیشتر از همه خودم توی خونه هستم و از تمیزیش لذت میبرم ... البته خیلی مونده تا عادت کنم و این کارها برام ملکه بشه، اما خوب بالاخره باید از یک جایی شروع کرد دیگه!

با این مقدمه میپردازیم به بحث شیرین نکات خانه داری مهتابانه ...

مهمترین نکته در خونه و زندگی مهتاب اینه که هر وقت برین خونه ش مرتبه و جارو زده و گردگیری شده ... یعنی در این فکر کنم 18 سالی که وارد خانواده ما شده، نشده یک بار هم بریم و خونه شون نامرتب باشه. حتی بارها شده که یهو پیش اومده و سرزده رفتیم خونشون اما باز هم انگار از صبح میدونسته ما قراره بریم و همه جا مرتب و گردگیری شده ست. از همه مهمتر اینکه اتاق بچه ها و حتی توی کمدها و کشوهاشون هم مرتبه و این نشون میده اون بچه ها هم نظم توی خونه رو به خوبی یاد گرفته اند و دارند بهش عمل میکنند ... بچه دارهای جمع، خوب میدونند که مرتب بودن همیشگی خونه ای که یه پسربچه پنجساله توش زندگی میکنه، و از اون مهمتر مرتب بودن اتاق اون پسر بچه یعنی چه! و تا چه حد اووووج هنرمندی مادر اون خانواده رو میرسونه!  ;o)

و اما شگردها :

*** دقت که کردم دیدم این مرتب بودن خیلی ربط داره به طرز چیدمان وسایل و اینکه برداشتن و سر جا گذاشتن وسایل آسون باشه. مثلاً یک قسمتی از کمد دیواریهای هر اتاق، قفسه بندی شده بود. با همین قفسه های مشبک که در رنگهای مختلف هست و کف طبقه ها هم که سوراخ بود،  MDF برش خورده قرار داده بودند که وسایل از لای سوراخها نریزه ! ... بعد وسیله ها بدون اینکه روی هم تلنبار بشن قشنگ کنار هم چیده شده بودند و اینطوری برداشتن و گذاشتن اونها کاملا ساده بود.

اتاق پدرام ( پسر عموی 5 ساله من ) برام خیلی جالب بود. هرکدوم از وسایل جایی داشت و مهتاب کنار هر کمد یا کشو هم یک لیبل کوچولو زده بود که پدرام خودش با نقاشی وسیله ای که باید توی اون باشه رو معلوم کرده بود. اینطوز موقع جمع کردن معلوم میشد هر وسیله باید کجا بره.

 

*** هیچ وسیله زیادی توی خونه شون نبود. ظرف الکی توی کابینتهاش نبود. لباسهای توی کمد و کشوها کم، ولی همه شون خوب و قابل استفاده بودن. مهتاب میگفت نمیذاره لباسهای قدیمی بیخودی توی کمد و کشوها تلنبار بشه و اگه ببینه یه لباسی یا وسیله ای به هر دلیلی دیگه مدتهاست استفاده نشده، اون رو میده به جاهایی که برای بندگان خدا کمک جمع میکنند.

 

*** یه چیز بامزه ای که مهتاب یواشکی نشونم داد،  یه سبد بزرگ بود توش فقط چتر پانیذ و دوتا از شلوارهای پدرام بود! ... یک کاغذ بزرگ روش چسبونده بودند که معلوم میکرد اسم اون سبد، " سبد آخ آخ ! " هست ... و در اطراف این کاغذ، پدرام و پانیذ تا تونسته بودند علامت خطر و جمجمه و استخوان و ... کشیده بودند و خلاصه معلوم بود خیلی خطریه!

مهتاب گفت توی خونه ما هر کس تا شب فرصت داره توی خونه بگرده و وسیله هایی که اینور و اونور جا گذاشته رو زودی بذاره سر جاش. و گرنه من آخر شب هر چیزی که سر جاش نباشه رو برمیدارم و میذارم توی این سبد و اونوقت دیگه دوباره دراومدنش به این سادگیها نیست. هرکس به فراخور حال خودش باید یه جریمه ای بپردازه تا بتونه وسیله ش رو پس بگیره.

مثلاً اونطور که مهتاب گفت، عمو پیمان بیچاره من باید همه رو یه وعده رستوران مهمون میکرد، یا مثلاً خونه رو جارو میکرد یا ظرف میشست و ... یا مثلاً پدرام یک روز کامل از دیدن شبکه پویا، یا بازی با ایکس باکس محروم میشد. جریمه پانیذ رو هم گفت، اما من اون موقع اینقدر مبهوت شده بودم که الان هرچی فکر کردم یادم نیومد چی بود. باید یه بار ازش بپرسم! ... خلاصه اوایل مشتری سبد زیاد بوده اما الان همه حوسشون رو جمع میکنند که مبادا بهش مبتلا بشن! ... البته این رو هم گفت که ایده اصلی این کار از خودش نیست و توی خونه یکی از همکارهای عمو پیمان دیده و از خانومش یاد گرفته.

 

*** و اینکه مهتاب میگفت من همیشه صبح زود همه کارهام رو میکنم و تا ساعت 11 دیگه کاری ندارم. نهار در حال پختنه و مقدمات شام آماده ست و حتی سالاد شامم رو هم درست کردم و سلفون کشیده توی یخچاله! یا مثلاً اگه قرار باشه ماست و خیار یا ماست و اسفناج و هر چیزی کنار غذا داشته باشیم، آماده ست. قابل توجه سفره آرایان محترم جمع، اینکه حتی وسایل تزیین کنار غذا مثل تربچه گل شده . هویج قالب زده و جعفری و ... همه همون موقع آماده میشن و در یک ظرف دردار میرن توی یخچال تا به موقعش سریع کنار غذا گذاشته بشن!

برنامه غذایی که به دیوارشون بود هم خیلی بانمک بود. گفت قرار شد هر کدوممون 5 تا غذای محبوب برای نهار و 5 تا هم برای شام رو بنویسه روی کاغذ. بعد اونها رو توی لیست به تناسب روز جا دادم و گفتم هرکس با دستخط خودش بنویسه تا توی برنامه مشخص باشه هر غذا رو چه کسی سفارش داده . ( پدرام با نقاشی کشده بود و چقدر هم بامزه کشیده بود. باورتون نمیشه یکی از غذاهای محبوبش کله پاچه بود !!! و اون رو به صورت یک ببعی که ازش بخار بلند میشد نشون داده بود! ) بعضی غذاهای محبوب مثل لازانیا دوبار در ماه تکرار شده بود. بعضی غذا ها هم بود مثل خوراک لوبیا سبز یا عدسی و ... که محبوب هیچکس نبود، اما به خاطر خاصیتش باید خورده میشد که این غذاها با یک ستاره کنارش مشخص شده بودن.

بعد مهتاب گفت که خرید کلی رو ماهیانه انجام میدن، اما خرید روزانه رو مطابق برنامه غذایی، هر روز برای غذای فردا خرید میکنه تا دیگه صبح معطل چیزی نباشه. البته متاسفانه سنت بد سبزی فریزری رو هنوز داشتند که مهتاب هر دوماه یکبار سبزی سفارش میداد. مثل اون موقعهای من!

 

*** این خونه تکونی قسمت قسمت خونه رو هم از مهتاب یاد گرفتم. و دیدم چه چیز خوبیه که آدم روز یک قسمت از خونه رو حساااااابی تمیز و مرتب کنه. اینطوری بعد از یک هفته کل خونه یه خونه تکونی حسابی شده و همیشه مرتبه.

البته از قرار معلوم جارو و گردگیری و تی کشیدن و شستن سرویس بهداشتی کار هر روز صبحش هست و به قول خودش از شدت تکرار، اینقدر به این کارها عادت کرده که یه وقتهایی اصلاً نمیفهمه کی شروع به کار کرده! یه جورایی اتوماتیک خودش این کارها رو میکنه ( برعکس من که قبل از هر بار جارو زدن باید کلی برای خودم منبر برم و از فضایل تمیز و مرتب بودن خونه داد سخن بدم تا راضی بشم به عملیات جارو و گردگیری! )

 

*** مرتب بودن آشپزخونه قبل از خواب رو هم که توی توصیه های مهتابی I گفتم. اما نکته ش اینه که موقع کار حواسمون باشه خیلی ریخت و پاش نکنیم تا جمع کردنش سخت نشه. یا مثلاً بعد از غذا درست کردن زودی روی گاز رو یه دستمال بکشیم که دیگه کار به سوختن چربیها و گاز پاک کن و ... نکشه. یا مثلاً تا ظرفی کثیف میشه زودی تکلیفش رو معلوم کنیم: یا بشوریمش و یا بذاریم توی ماشین ظرفشویی. مهتاب معتقد بود سینک ظرفشویی خالی کلید آشپزخونه تمیزه. چون اگه ظرفشویی خالی باشه جلوی دست آدم بازه و میتونه راحت کار کنه. و بالعکس اگه پر از طرف باشه دست و دل آدم به هیچ کاری نمیره!

  • زهرابانو

اره زندگی آسونه.. اگه به خودمون سخت نگیریم زندگی آسونه

اون روز با همسرجان در مورد اون قضیه صوبت کردیم.. و فهمیدم آقایی واقعا منظورش من نبودم

آقایی فقط به این دلیل به من مشکل اونا رو گفته بود که بدونم همچین اتفاقی ممکنه برای ما هم بیفته.. چه از طرف من و چه از طرف ایشون

آقایی گفت که نمیخواد رابطه مون بعد تولد بچه مث اونا شه

تقریبا میشه گفت یه هشدار بود قبل انفجار بمب

ماشین مون که یه هفته هم نیس خریدیمش خرابه

همسر جان نشسته بود و داد غصه می خورد

بهش گفتم بیخیال.. گفت ولی ما به ز ور وام اون  رو خریده بودیم

الان یه میلیون خرج داره..

یه خورده آروم نشستم کنارش چون خودش گفته مردا تو این مواقع نیاز دارم تو سکوت مطلق باشن و برن تو غار تنهاییشون

بعد آقایی بلند شد و گفت مهم نیس حتما این صلاح بوده

شب که از حوزه میومد شیرینی گرفته بود.. شیرینی خراب شدن ماشین

تو یه برنامه تلویزیونی به اسم دوطرفه دیدم که می گفتن آدم هر نمره ای به شریک زندگی اش میده؛ در واقع نمره خودشه

مطمئن بودم نمره همسر جان زیسته.. ولی به نمره خودم شک داشتم

آقایی که اومد ازش پرسیدم نمره من چنده؟

گفت مگه من استادتم؟؟

گفتم نه منظورم نمره ام به عنوان یه همسره

گفتن 20

نمره من 18 هم نیس.. آخه همش دلتنگ حاج آقا میشم و اینو بهش میگم

برا آقایی سخته که میدونه من از دوریش اذیت میشم ولی نمیتونه کاری کنه

من باید تحملم رو زیاد کنم و هیچی به حاجی نگم

  • زهرابانو

من همسرجان رو از ته ته دلم دوست دا رم

میدونم که ایشون هم به من همچین حسی دارن

ولی...

گاهی حس میکنم آقایی از بنده ناراحتم.. هیچ وقت بهم نگفته ناراحته ولی غیر مستقیم یه چیزایی میگه

دیشب راجع به یکی حرف میزد و میگفت یه آقایی بهشون میگفته زن ها اول زندگی آدمو درک میکنن و با زندگی طلبگی و بی پولی هاش می سازن ولی بعد چند سال زندگی خودشون رو با بقیه مقایسه میکنن

مثلا میگن فلانی رو می بینی.. همزمان با ما زندگی مشترکشان رو شروع کردن ولی حالا اونا چی دارن و ما چی داریم

به آقایی گفتم خودت منو میشناسی و میدونی همچین آدمی نیستم

گفت منظورم  تو نبودی

بعدش ادامه داد:حالا اون اقائه دوست دختر داره

پرسیدم واسه چی؟؟؟

گفت خب خانومش نمیتونه بفهمه یه مرد علاوه بر نیازهای جنسی به چیزای دیگه ای هم نیاز داره

اینجا بود که حس کردم غیر مستقیم میخوان یه چیزی رو بهم بفهمونن

بعد گفتم بازم این دلیل نمیشه مرده با یه دختر دیگه حرف بزنه

حرفمو تایید کرد و ادامه داد من فقط خواستم یاد آوری کنم که یه زن باید وظیفه خودش رو بدونه

این حرف ذهنمو درگیر کرد

من چی کم گذاشتم؟؟؟

مرد جنس مخالف زنه.. ما شناخت زیادی ازشون نداریم و به نظرم خود مرد باید مستقیم نیازش رو بگه

ولی دقیقا همون طور که من نمیتونم مستقیم بگم چی میخوام پس نباید چنین انتظاری از همسرجان داشته باشم

تو نت کلی گشتم و یه چیزایی هم پیدا کردم ولی منظور دقیق اقاییم چی بود نمیدونم

هیچ مردی مثل اقاییم تو دنیا پیدا نمیشه واقعا تکه

من مردونه پای زندگیم میمونم و اونو می سازمگ

  • زهرابانو